یادش به خیر شبهای ماه مبارک رمضان و برنامه هایش در زمان جنگ ، از افطاری دادن بچه ها در بعضی شبها که خودش سوژه مستقلی است و بسیار پر هیجان .
نمیخواهم به آن بپردازم ، فقط اشاره می کنم ، تحرک زیاد بچه ها ، ریختن نوشابه در سالاد ، ذخیره کردن نوشابه در پشت پشتی ها و بالاخره تمام کردن هر چه که در سفره بود.
کسانی که آن جلسه ها را ندیده باشند برایشان تصورش خیلی مشکل است.
خلاصه اینکه جلسه مملو از صفا و صمیمیت و یکرنگی بود. پس از آن رفتن به درس حاج آقا مجتبی تهرانی ، البته همه نمی آمدند ، پای ثابتش فرید عباسی بود و مرتضی جواد زاده تا حدی و ...
یادش به خیر یک ماه رمضان موضوع فرمایشات حاج آقا «حب و انس و عشق»
بود.واقعا دیدن آن صورت منور و شنیدن فرمایشات حاج آقا گنجی بود.
پس از این برنامه خودسازی از نوع دیگر بود. گاهی وقتها می رفتیم فوتبال و پس از فوتبال ، معجون پیچ شمیران ، در یکی از شب ها بعد از خوردن معجون ، قاسم تحصیلی (خودش عتیقه ای بود که در موردش خواهیم نوشت) شروع کرد به رانندگی عجیب ، یعنی همه خیابانها و حتی پل هوایی را دنده عقب رفتن ، مرتضی جواد زاده و محمد طاهری هم برای اینکه کم نیارند شروع به رقابت کردند ، همه ما را با تعجب نگاه می کردند.
بعضی شب ها خود سازی دوباره ریل عوض می کرد و می رفتیم مناجات حاج منصور نورایی ، از رفقای بسیجی و رزمنده با صفا بود ، در مسجد بسیار کوچکی در چهار راه سیروس ، جلسه خیلی با حالی بود و صدای ایشان هم آسمانی و زیبا .
بعضی از شبها می رفتیم امین الدوله در بازار ، که معروف بود به مسجد حاج آقای حق شناس ، خدا بر درجاتش بیفزاید ، از انفاس قدسی ایشان در و دیوار مسجد هم گویا می نالیدند ، با اکثر مساجد فرق داشت ، با این که خیلی قدیمی بود ولی بسیار جذاب بود. مرحوم حاج آقای میر هادی آن پیر روشن ضمیر تا سحر مناجات می خواند.مناسب است نکته ای از او برایتان نقل کنم:
خودش در باره نصیب شدن رزق بزرگی می گفت: مردم اگر راه کربلا بسته است و نمی توانید خدمت امام حسین علیه السلام مشرف شوید به مشهد بروید و خدمت این سلطان مشرف شوید ، این حضرات همه یکی هستند.
شب بعد توفیق زیارت آن امام رئوف را پیدا می کند و در هنگام ورود به حرم ، ضریح باز می شود و... ادامه اش بماند و بگذریم. خدا غریق رحمتش کند.
بعضی از ماه مبارک ها در منطقه بودیم. یا می گفتند مشخص نیست چه مدت اینجا هستیم و لذا روزه نمی گرفتیم چون نمی توانستیم قصد 10 روز نماییم و مسافر بودیم. چشم تان روز بد نبیند ، اگر می گفتند می توانید قصد کنید و روزه بگیرید. توی چادر ، نبود امکانات ، هوای گرم (آن موقع مثل الان ماه مبارک رمضان در تابستان بود) عدم غذای مناسب ، آن روزه گرفتن هم عالمی داشت و مشقت فراوان و صفای خاص خودش را.
اگر مرخصی می آمدیم به قول بچه ها کویت بود ، همه جوره هوایمان را داشتند. وقتی هم که می خواستیم برگردیم هر کدوم از بچه ها غذای زیادی با خود می آورد. مادرها می گفتند این غذاها زیاد نیست ، می برید تو قطار و موقع افطار با رفقایتان می خورید. چه افطاری می شد! هم غذای زیاد و هم تنوع آن به همراه شیرینی و تنقلات و میوه. موقع افطار حدود 15نفر در یک کوپه جمع می شدیم و عملیات شروع می شد و در طول مسیر مراحل بعدی عملیات انجام می شد تا برسیم به دوکوهه و بالاخره پاکسازی کلیه ساکها در آنجا انجام می گردید.
اینها را جهت تنوع و جذابیت خصوصا برای نوجوانها عرض کردم.
اما اصل مسئله این است که ماه رمضان های آن سالها ، خیلی نورانی بود ، خیلی خدا ملموس بود ، دلم برای شبهای حاج آقا مجتبی تنگ شده ، دلم برای رفقای شهید تنگ شده ، آنها با آنکه سنی نداشتند و قطعا به دنیا آلوده نشده بودند و پاک بودند ، در مناجات و احیا چه حالی داشتند ، چه ضجه هایی می زدند ، چه گریه هایی می کردند ، خدا به درجات امام راحلمان بیفزاید ، چه تحولی در این نوجوانان و جوانان ایجاد کرده بود که مثل یک عارف سالکی که سالها ریاضت کشیده است رفتار می کردند. خداوند متعال چه قدرت نمایی در این برهه از تاریخ انقلاب کرد ، به این نوجوانان توفیق داد تا ره صد ساله را طی کنند و آنها را گلچین نمود. پس می توان نتیجه گرفت: خداوند گریه ها ، مناجات ها ، زمزمه های ادعیه نورانی و انسان ساز معصومین علیهم السلام را در آنها دید و خریدارشان شد.
ای موسوی! تو را چه به این حرفهای بلند؟ خاموش شو ، چیزی را که درک نمی کنی چرا بیان می کنی؟ تو بال شکسته و جا مانده چرا این مطالب را می نویسی؟ بله همراهان عزیز این نوشتار، خودم هم شرمنده و خجلم ، ولی احساس می کنم وظیفه داریم میراث گرانبهای دوستان شهید مان را که شاهد بوده ایم بازگو کنیم ، تا اولا تلنگری به خودمان باشد و ثانیا هدیه ای برای نوجوان امروز که مانند همان ها خوبند. والسلام